سطرهای خالی
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   


اردیبهشت 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        








جستجو






Random photo

اشعارویژه زیارت اربعین حضرت مولا اباعبدالله الحسین (ع)





کونوا زینا لنا و لا تکونوا شینا لنا





یاد امام و شهدا








اذکار هفته



  بخوانیم و بیاموزیم 3:الهی که خستگی به تن هیشکی نمونه!   ...


سلام پیرو اطلاع قبلی امروز رفتیم و مراسم رو به سرانجام رسوندیم جاتون خالی یه ختم قرآن و یه زیارت مخصوصه امیر المومنین (ع) تو روز عید غدیرهم چاشنیش کردیم و کلی سوال شرعی و غیر شرعی رو جواب دادیم و اومدیم خونه.
تازه باید بدو بدو بقیه کارامو می کردم تا تو جشن آقایون هم هیچ کم و کسری نباشه . مارو میگی عین فرفره دور خودمون می چرخیدیم و کارا رو راست و ریس می کردیم که یه دفعه صدای زنگ در اومد.
حدس می زنین کی بود.
گزینه 1: چند تا شیر پاک خورده که برای کمک اومده بودن
گزینه 2: پیش قراول آقایان
گزینه 3:همسرم
گزینه 4: همسایه که چیزی می خواست.

شما نظرتون رو کدوم گزینه است. …..
باید به عرضتون برسونم هیچکدام . یه دسته مهمون که به هوای شرکت آقایونشون تو جشن غدیر برای شام تشریف آورده بودن.
بنده هم همون دم در رنگ از رخسارم پرید .کلی کار ریز و درشت داشتم و از یه طرفم باید تدارک شام میدیم نونم تو خونه نداشتیم. هیشکی نبود کمکم کنه و از یه طرفم خدا لعنت کنه اون کسی رو که آشپزخونه اوپن رو بنا کرد، مگه میشه تو این آشپز خونه بین اون همه آقا چیزی پخت.

دلمو زدم به دریا و از یکی از مهمونا خواستم بره نون بگیره . برا خودمون سوپ خامه ای درست کرده بودم کمی ملاطشو زیادتر کردم و … با آشی که از مجلس خانم ها هدیه داده بودن واسه شام در نظر گرفتم. خدا خودش می دونه که اگه امکان داشت دوست داشتم تدارک بهتری می دیدم. حالا از یه طرف هیئت تو راهه از یه طرفم مهمونا شام می خوان منم مونده بودم بین دو ثواب . چاره ای نبود باید تسلیم میشدم. شام رو عقب انداختیم چون دیگه مهمونا اومدن و مراسم شروع شد.
این ماجرا ادامه داشت اما بقیه اش زیاد به دردتون نمی خوره الغرض اینکه خدای مهربونی ها و مهربون ترین آدم تو این عالم گفته که :

یكی از آداب حضور در میهمانی، با دعوت رفتن است.
شایسته نیست شخصی بدون دعوت صاحب خانه، بویژه در وقت غذا خوردن به خانه او رود. در ادامه آیه ۵۳ سوره احزاب می خوانیم: «ولكن إذا دعیتم فادخلوا؛ ولی هنگامی كه دعوت شدید داخل گردید.»

در وصایای پیامبر(صلی الله علیه وآله) به امیر مؤمنان (علیه السلام) می خوانیم: «یا علی ثمانیه ان اهینوا فلایلوموا إلاانفسهم الذاهب الی مائده لم ید ع الیها؛(بحارالانوار، ج،۷۲ ص۴۵۲) یا علی! هشت گروه اند كه اگر به آنها اهانت شد، باید تنها خود را ملامت كنند: یكی از آنها كسی [است] كه بدون دعوت به سر سفره ای می نشیند.»
این مساله، از یك طرف ، احترام به میزبان است و از سوی دیگر اطمینان از این كه مزاحمتی برای میزبان و خانواده او ایجاد نخواهد شد.

امشب که تموم شد مهمونا رو هم بدرقه کردیم و تشریف بردن. ولی … الهی که خستگی به تن هیشکی نمونه و ما یاد بگیریم چطور بریم ، کی بریم،کجا بریم و چیکار کنیم که رفت و آمد ها مایه ی رحمت و برکت بشه نه مایه ی زحمت و خجالت.

نوشته ای از شب پره
موضوعات: تبلغ در خانواده/ طلاب و روابط با خانواده  لینک ثابت



[سه شنبه 1393-07-29] [ 11:00:00 ق.ظ ]





  معرفی کتاب   ...

 

خوشبوترین گل سرخ برای من

کتاب «خوشبو‌ترین گل سرخ برای من» نوشته منیژه جانقاهی زندگی نرجس عطارنژاد را روایت می‌کند از روزهای پر هیاهوی دوران انقلاب و پس از آن دفاع مقدس که همواره نمونه‌های بسیار زیادی از زنان این سرزمین میراث داران حقیقی و جاودانه آن بودند. این کتاب از زاویه دید اول شخص، به روایت داستانی زندگی نرجس عطارنژاد (کاشانی)، می‌پردازد.وی از مادران شهیدایرانی است. در این کتاب داستان زندگی‌ او از زمان ازدواج تا هنگامی که برای نخستین‌بار و

موضوعات: تبلغ در خانواده/ طلاب و روابط با خانواده, شهداو ایثارگران, حضور زنان در دفاع مقدس  لینک ثابت



 [ 10:49:00 ق.ظ ]





  امروز من رزمنده ام!   ...

امروز من رزمنده ام ، چون می خواهم مسلح به سلاح علم و ایمان باشم و برای همین هم در مکتب امام صادق(ع) پا گذاشته ام و هر روز با وجود تمام سختی ها به مبارزه ام ادامه می دهم.
امروز من  رزمنده ام، چون در جلسات بانوان شرکت میکنم و سعی می کنم با دانسته های اندکم شمع معرفت به احکام و قرآن را در دلهایشان بیفروزم.
امروز من رزمنده ام، چون در میان همه وبلاگهای مد و غره و غیره… سطرهایی را سیاه میکنم شاید مایه ی روسفیدی فردای قیامتم باشند.
امروز من رزمنده ام، چون به فرمان رهبرم در سنگر خانه در جنگ اقتصادی و فرهنگی میج نگم و خم به ابرو نمی آورم.
امروز من رزمنده ام، چون حتی سیاحت که می روم باز هم چراغی با خود دارم که تاریکی جهل بغل دستی ام را روشنایی بخشم.
امروز من رزمنده ام، چون جبهه و جهاد ، فرهنگی و عقیدتی است . جنگ بر سر چادر زهرایی من است. من به قیمت قطره قطره جانم از او نخواهم گذشت.
امروز ما رزمنده ایم و حتی لایکها و پسندهایمان به جای گلوله ها و فشنگ ها عمل میکند و در سنگر مجازیمان در حال مبارزه ایم .
امروز همه ی ما رزمنده ایم در جهادی که حق علیه باطل قامت افراشته و زمزمه های حضور مولایمان به گوش می رسد تا پای جانمان بر سر ایمان و اعتقادمان خواهیم ایستاد.  


نوشته ای از شب پره
موضوعات: تبلغ در خانواده/ طلاب و روابط با خانواده, حضور زنان در دفاع مقدس  لینک ثابت



 [ 10:46:00 ق.ظ ]





  این هم سند حضور 2   ...

دفاع مقدس,هفته دفاع مقدس,عکس جنگ,جنگ,مناطق جنگی,شهدا,شهدای تفحص ,عکس شهدا,عکس زنان در جبهه,دانلود عکس

موضوعات: تبلغ در خانواده/ طلاب و روابط با خانواده  لینک ثابت



 [ 10:43:00 ق.ظ ]





  فاتحه ای بر مزار خودم!   ...

یه روز رفته بودیم جنوب اصلا نمی دونم چرا چن روزه هوای جنوب به کلم زده ،حالا بگذریم که جنوبم کرده اند غرب و بازار و… .شاید مال این معراجیهاست که اونقدر منطقه رو نشون می ده آدمو هوایی می کنه

جونم براتون بگه رفته بودیم و کلی گشته بودیم و فیض و این حرفها نوبت به یه چیزای دیگه رسیده بود. نشسته بودیم هر کس هر چیزی می گفت بچه ها هم از خدا خواسته دست می گرفتن و … . یه دفعه دیدیم یه حاجی بسیجی اومد با چند تا جوون کمی دورتر نشستند حاجی وایساده بود و از عملیات و حال و هوای بچه ها می گفت و اونا هم رفته بودند اون دنیا! ببخشید تو آسمونا.
تا رسید به عملیات رمضان و اینکه بچه ها با لب تشنه پرپر شدن و پلاکاشونو دادن دست یکی و عهد کردند مثل مادر گمنام باشن. منقلب شده بودیم … اونا بعد از یه مدت رفتند و ما موندیم. حالا هیشکی حرفم نمی زنه تو سکوت مطلق. گفتم بچه ها بیاین یه کاری بکنیم . بیاین با این شهدا عهد ببندیم مارم جز خودشون قبول کنن. بیاین هر کدوم یه مزار بی نشون اینجا برا خودمون درست کنیم . دور هم نشستیم یکی یکی به نوبت برا بچه ها مزار درست می کردیم فاتحه می خوندیم و باهاش خداحافظی می کردیم بعد خاکها رو مرتب می کردیم نفر بعد تو همین دفن سوری چقدر بچه ها اشک ریختن خدا می دونه. . بعدش که مراسم تموم شد گفتم راستی واقعا خدا حافظی با یه عزیز چقدر سخته!.شما  حاضرین به همین راحتی برین زیر خاک و از تعلقاتتون دل بکنین.

باید گذاشت و گذر کرد وگرنه زمینگر میشویم.


خوشا به حال اونایی که به راحتی عزیزانشون رو فدای مولاشون کردن خوشا به حال اونایی که تو کربلا بودن و خوشا به حال اونایی که تو کربلای ایران بودن.

گذشت و گذشت تا یه روز
یه روز تو خونه پسرم داشت بازی می کرد قربون صدقه اش می رفتم  گفتم عاقبت به خیر بشی الهی.شهید بشی الهی     که خوشگلی و ماهی. مادر همسرم نشسته بود اخماش رفت تو هم گفت این چه حرفیه به بچه میزنی .خجالتم خوب چیزیه! جلو چشم من بچه مو نفرین می کنی!!!
حالا ما رو بگو همینطور با چشمهای گردشده و از حدقه دراومده نگاش می کردیم.
گفتم مامان چه نفرینی من آرزوم اینه امام زمان(عج) ظهور کنه و محمد مهدی فداش بشه و تو راهش شهید بشه . اصلا به خود آقا گفتم من نمی تونم برا سربازی تو تربیتش کنم کم میارم من سعیمو می کنم شما خودت هواشو داشته باش.
نگام کرد همینطور ساکت ولی با محبت . دیگه تا وقتی از خونمون می رفتن هیچی بهم نگفت.

نوشته ای ازشب پره

 

Separator-and-beautiful-religious-text.(www.shabhayetanhayi (15)
موضوعات: تبلغ در خانواده/ طلاب و روابط با خانواده  لینک ثابت



 [ 10:38:00 ق.ظ ]






  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما