سطرهای خالی
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   


اردیبهشت 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        








جستجو






Random photo

برات کربلا





کونوا زینا لنا و لا تکونوا شینا لنا





یاد امام و شهدا








اذکار هفته



  فاتحه ای بر مزار خودم!   ...

یه روز رفته بودیم جنوب اصلا نمی دونم چرا چن روزه هوای جنوب به کلم زده ،حالا بگذریم که جنوبم کرده اند غرب و بازار و… .شاید مال این معراجیهاست که اونقدر منطقه رو نشون می ده آدمو هوایی می کنه

جونم براتون بگه رفته بودیم و کلی گشته بودیم و فیض و این حرفها نوبت به یه چیزای دیگه رسیده بود. نشسته بودیم هر کس هر چیزی می گفت بچه ها هم از خدا خواسته دست می گرفتن و … . یه دفعه دیدیم یه حاجی بسیجی اومد با چند تا جوون کمی دورتر نشستند حاجی وایساده بود و از عملیات و حال و هوای بچه ها می گفت و اونا هم رفته بودند اون دنیا! ببخشید تو آسمونا.
تا رسید به عملیات رمضان و اینکه بچه ها با لب تشنه پرپر شدن و پلاکاشونو دادن دست یکی و عهد کردند مثل مادر گمنام باشن. منقلب شده بودیم … اونا بعد از یه مدت رفتند و ما موندیم. حالا هیشکی حرفم نمی زنه تو سکوت مطلق. گفتم بچه ها بیاین یه کاری بکنیم . بیاین با این شهدا عهد ببندیم مارم جز خودشون قبول کنن. بیاین هر کدوم یه مزار بی نشون اینجا برا خودمون درست کنیم . دور هم نشستیم یکی یکی به نوبت برا بچه ها مزار درست می کردیم فاتحه می خوندیم و باهاش خداحافظی می کردیم بعد خاکها رو مرتب می کردیم نفر بعد تو همین دفن سوری چقدر بچه ها اشک ریختن خدا می دونه. . بعدش که مراسم تموم شد گفتم راستی واقعا خدا حافظی با یه عزیز چقدر سخته!.شما  حاضرین به همین راحتی برین زیر خاک و از تعلقاتتون دل بکنین.

باید گذاشت و گذر کرد وگرنه زمینگر میشویم.


خوشا به حال اونایی که به راحتی عزیزانشون رو فدای مولاشون کردن خوشا به حال اونایی که تو کربلا بودن و خوشا به حال اونایی که تو کربلای ایران بودن.

گذشت و گذشت تا یه روز
یه روز تو خونه پسرم داشت بازی می کرد قربون صدقه اش می رفتم  گفتم عاقبت به خیر بشی الهی.شهید بشی الهی     که خوشگلی و ماهی. مادر همسرم نشسته بود اخماش رفت تو هم گفت این چه حرفیه به بچه میزنی .خجالتم خوب چیزیه! جلو چشم من بچه مو نفرین می کنی!!!
حالا ما رو بگو همینطور با چشمهای گردشده و از حدقه دراومده نگاش می کردیم.
گفتم مامان چه نفرینی من آرزوم اینه امام زمان(عج) ظهور کنه و محمد مهدی فداش بشه و تو راهش شهید بشه . اصلا به خود آقا گفتم من نمی تونم برا سربازی تو تربیتش کنم کم میارم من سعیمو می کنم شما خودت هواشو داشته باش.
نگام کرد همینطور ساکت ولی با محبت . دیگه تا وقتی از خونمون می رفتن هیچی بهم نگفت.

نوشته ای ازشب پره

 

Separator-and-beautiful-religious-text.(www.shabhayetanhayi (15)
موضوعات: تبلغ در خانواده/ طلاب و روابط با خانواده  لینک ثابت



[سه شنبه 1393-07-29] [ 10:38:00 ق.ظ ]





  روزی که پای خواهرم روی مین رفت!   ...

سلام امروز می خواستم یه مطلب متفاوت بنویسم یاد یه خاطره افتادم و اونو براتون تعریف می کنم.
یکی بود یکی نبود ما بودیم و جمعی از این دوستان با صفا که کلی خاک و خلی شده بودیم زیر یه آسمون تو یه قطعه از خاک که آسمونی بود.(منظور جنوب بودیم می خواستم پیاز داغشو زیاد کنم) .حالا ما رو بگو بین اون همه جمعیت با چادرهای خاک و خلی چه حالی می کردیم .اولین باری بود که می دیدم دخترای جوون بدون اینکه از خاکی بودن و بدون اتو بودن چادرشون خجالت نکشن تو جمع بودن.رفته بودیم شلمچه واسه خودمون میگشتیم و به همه جا سرک می کشیدیم . خیلی خسته شده بودیم، برگشتیم سوار اتوبوس شدیمو فقط من و چند تا از دوستام. همین که نشستیم من داشتم از همون ردیف اول به منظره روبرو نیگا می کردم خیلی صحنه قشنگی بود  یه تپه با یه پرچم سبز یا مهدی (عج) و یه خانم که با چادر سیاهش داشت از اونجا رد میشد . داشتم کیف منظره رو می بردم که یهو دیدم یه چیزی پرید و یه صدای انفجار مهیبی اومد ، و اون خانم نشست. همه به صحنه روبرو هجوم آوردن. حالا منو میگی همینطور هاج و واج مونده بودم . یهو به خودم اومدم گفتم برو ببین چی شده .رفتم . خواهرم روی مین رفته بود اونم درست جایی که در کنارش اون سمت تپه خاکی نوشته بود منطقه پاکسازی شده!!!!
یاد حرف شهید آوینی افتادم که

هر شهید کربلایی دارد که خاک آن کربلا تشنه خون اوست ، و زمان انتظار می کشد تا پای آن شهید بدان کربلا رسد و آنگاه خون شهید جاذبه ی خاک را خواهد شکست و ظلمت را خواهد درید و معبری از نور خواهد گشود و روحش را از آن ، به سفری خواهد برد که برای پیمودن آن هیچ راهی جز شهادت وجود ندارد…

واقعا هنگ کرده بودم رفتم جلوتر آمبولانس اومده بود و اون خواهرمون رو داشتند می بردن. خواهرش اومده بود بی تابی می کرد . دیدم خیلی با آرامش با لهجه شیرین اصفهانی داشت آرومش می کرد : آباجی، طوری نشده، فقط پام یه خوده پریده…

آرامشش ،لحنش،… همه ی اون اتفاقا واقعا گیجم کرده بود . یه دفعه یاد لیلی با من است افتادم، اونجاش که هی داد می زنه خون خون . خنده ام گرفت. واقعا خدا می دونه چه امتحانی رو از کی بگیره.

شاید اگه من جای اون بودم…نمی دونم … واقعا فکر کردن بهش سخته…. تو جبهه فرهنگی هم مین و سیم خاردار کم نیستن .یادمون باشه شهیدی گفته اگه تونستی از سیم خاردارهای نفست عبور کنی می تونی از سیم خاردارهای دشمن عبور بکنی. نکنه به هوای عبور توشون گیر کنیم و پای ثابت فیس و تویتر و وی چت و… بشیم. مواظب باشیم تور ماهی گیریشون خیلی قویه ها.نمی دونم اگه یه نفر پاش رو مین بره تو جبهه فرهنگی آیا اونم جانبازه؟؟؟ اگه یکی بره تو سایتها چشمشو از دست بده اون چی ؟؟؟ اونم روشنتر میبینه ؟؟؟

الهی ثبت قلبی علی دینک ….

نوشته شده توسط شب پره

موضوعات: تبلغ در خانواده/ طلاب و روابط با خانواده  لینک ثابت



 [ 10:37:00 ق.ظ ]





  بخوانیم و بیاموزیم4   ...


چرا ما نمی تونیم دست از این مالا یغنیه ها بکشیم.!واقعاچرا؟؟؟خدایا واقعا چرا؟
شنیدی الان همه به هم میگن فهمیدی داره آقای گرفتارو می ده، اون یکی می گه آره بابا دارم نگاه میکنم تازه قراره آینه عبرتم بده.
کاش می شد مثل شعر اول دبستانمون بگیم :
خوشا به حالت ای روستایی     تلویزیون نداری چه با صفایی
در شهر ما نیست جز فیلم و سریال
خوشا به حالت هستی سبک بال

یه قاعده است می گه اگه ما بتونیم از چیزهایی که ما رو بی نیاز نمی کنه دست بکشیم، می تونیم معرفت پیدا کنیم و پله های شناخت رو بالاتر بریم.
چیه هی اس ام اس می فرستی؟ چیکار داری فلان قدر پول می دی تا بدونی فلان بازیکن چه رنگی دوست داره !فلانی چه مدل ماشینی سوار میشه!.
آخه آدم!!! دونستن اینها چه دردی از تو و زندگیت دوا می کنه!باریکلا یه خورده فکر کن !.
بچسب به چیزی که برات خیر دنیا و آخر رو داره. انرزیتو بزار واسه خانواده ات، واسه همسرت، واسه کمک به مادرت، واسه برداشتن باری از دوش بشریت….
خلاصه از ما گفتن .وگرنه هر کاری دلت خواست بکن ! برو تو ایرانسل ثبت نام کن تو هوادارای فوتبال!! برو اس ام اس جوک بخر! برو همه ذهنت رو گل بگیر… اما نگو به جایی بر نمی خوره!!

چون یه عزیز نازنینی هست که وقتی نگات می کنه دلش میگیره. واسه شادی دل اونم که شده یه تکونی به خودت بده. یا علی                                                               
نوشته ای از شب پره
موضوعات: تبلغ در خانواده/ طلاب و روابط با خانواده  لینک ثابت



 [ 10:28:00 ق.ظ ]





  جملاتی از امام خمینی در مورد خانواده های شهدا   ...

اکنون اسلام به این شهیدان و شهید پروران افتخار می‌کند.
شما خانواده‌های شهدا، با شهادت افتخار آفرینان این مرز و بوم، به جهان فهماندید که از همه‌ی عزیزان در راه اسلام خواهید گذشت.

*شما(خانواده‌های شهدا) چشم و چراغ این ملتید.

*خانواده‌های شهدا و اسرا و مفقودین و جانبازان، خود حافظ و نگهبان ارزش شهادت و ایثار بوده‌اند و بعد از این نیز- به یاری خدا- پاسدار آن خواهند بود.

*شما خانواده‌های شهدا و معلولین و مجروحین، نشان دادید که هرگز اجازه نمی‌دهید استعمار بر مقدرات این کشور، سایه افکند.

*قبور شهدا و اجساد و ابدان معلولان، زبان گویایی است که به عظمت روح جاوید آنان، شهادت می‌دهد.

*کارنامه‌ی نورانی شهادت و جانبازی عزیزان شما، گواه صادقی بر کسب بالاترین امتیازات و مدارج تحصیلی و معنوی آنان است که با مهر رضایت خدا، امضا شده است و کارنامه‌ی شما در گروه تلاش و مجاهدت شماست.

*مبادا یک وقتی یک کلمه‌ی درشتی گفته بشود به این بازماندگان شهدا یا به این معلولین.

*تمام شهادت‌ها و ایثارگری‌ها برای تحقق اسلام عزیز بود.

*شما با ایثار فرزندان و جوانان و عزیزان خویش به همه نشان دادید که توطئه‌های داخل و خارج نخواهد توانست بر این ملت مصمم، پیروز شود.

*این ملت بزرگ ایران است که با قامتی استوار بر بام بلند شهادت و ایثار ایستاده است.

 

موضوعات: تبلغ در خانواده/ طلاب و روابط با خانواده, امام خمینی (ره) و مقام معظم رهبری  لینک ثابت



[پنجشنبه 1393-07-10] [ 09:28:00 ب.ظ ]





  تو ،تو جنگ چیکار می کردی؟   ...

 

تو جنگ خیلیا دست به اسلحه شدن .تو جنگ خیلیا آرپی جی زدن. خیلیا خلبان رزمنده بودن و خیلیا حتی الفبای جنگیدن رو نمی دونستن اما با هر چی تو  دستشون بود رفتن و جنگیدن و همه ما مدیونشون  هستیم. اما تو چی؟ تو با چی رفتی و جنگیدی ؟ اصلا به جبهه رفتی یا نه حتی نمی دونی خاکریز یعنی چی؟
می خوای من برات بگم تو با چی جنگیدی !! می خوای بگم اسلحه ی  تو چی بوده؟ شاید تعجب کنی … چون تو ادعای جنگیدن نداشتی که ،کدوم جبهه، کدوم سلاح ،کدوم جنگ!!!!؟
اما من می خوام بهت بگم  که اصلی ترین رزمنده میدان تو بودی ، هستی و همیشه  خواهی بود.
تو با دلت جنگیدی و قرآن روی سر عزیزترین کس زندگیت گرفتی و مثل  هاجر اونو به قربانگاه فرستادی. تو تو  این میدون سخت تر جنگیدی.
تو با چشمات جنگیدی، نگذاشتی دشمن حقیرت ببیند، شاخه گل پرپرت را در آغوشت کشیدی و هزاران آرزوی داشته و نداشته برایش را به خاک سپردی، بدون اینکه حتی یک قطره اشک بریزی .توتواین میدون سخت تر جنگیدی.
توروی دلت و خواسته هاش پا  گذاشتی و چراغ خونه ات رو واسه  روشن کردن چراغ جبهه  فرستادی و غم یتیمی و بی پدری را تو  چشمای بچه های  معصومت  دیدی  و دم نزدی.تو تو این میدون سخت تر جنگیدی.


تو از خواسته های دنیا ییت گذشتی و هر آنچه داشتی و می تونستی به جبهه هدیه  کردی . انگشتر عقدت ،مدال یادگاری مادرت، پس انداز روزهای مبادات ،مرغ و خروسهایی که روزی سفره تو می دادن  و حتی ترشی و مرباهای سر سفره ات. تو تو این میدون سخت تر جنگیدی.
تو از چشمهات گذشتی و صبح تا شب واسه  رزمنده ها لباس دوختی و رفو کردی تو از نفست گذشتی این مهمتره
تو، تو این میدون سخت تر جنگیدی.
تو از استراحتت گذشتی، از بازیهای زنانه ات دست شستی و پای ثابت آشپزخانه ی مسجد شدی، تا هرآنچه میشود برای رزمنده ها تدارک ببینید.تو،تو  این میدون سخت تر جنگیدی.
تو از بچه ات، از شوهرت، از خونه وزندگیت  دل بریدی و عازم مناطق عملیاتی شدی تا هر کاری می تونی و میشه برای کمک به رزمند ه ها  انجام بدهی.تو در این میدان سخت تر جنگیدی.
توشبا عکس بچه هات رو بغل کردی و با گریه خوابیدی و صبح در خط مقدم مجروحا رو مداوا کردی بی اینکه کسی از تو خواسته باشه.تو در این میدان سخت تر جنگیدی.
تو تمام توانت روجمع کردی و اسلحه ای که حتی زورت نمی رسید بلندش کنی به دوشت گرفتی  و قلب دشمن رو نشونه رفتی. تو در این میدان سخت تر جنگیدی.
تو ،تویی که از چشمای نامحرم  فراری بودی، اسیر گرفتی و پیروزمندانه، اونو چندین کیلومتر دنبال خودت کشوندی بی هیچ ترسی .
تو ،تو این میدون سخت تر جنگیدی. 
تو ،تویی که به خاطر حفظ حیا و حجابت تحقیر شدی، مسخره ات کردن و حتی … ولی حتی یه قدم از حجابت کوتاه نیومدی . تو ،تو این میدون سخت تر جنگیدی. نوشته ای از شب پره

موضوعات: تبلغ در خانواده/ طلاب و روابط با خانواده  لینک ثابت



 [ 09:26:00 ب.ظ ]






  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما